سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دلبر

نویسنده: الهام  پنج شنبه 85/3/25  ساعت 2:18 صبح

اخر از عشق تو ساکن در کلسا میشوم   

     میکشم دست از مسلمانی یهودی می شوم

 

اقدر در کشتی عشقت نشینم روز و شب      

  یا به ساحل میرسم یا غرق دریا میشوم



نویسنده: الهام  پنج شنبه 85/3/4  ساعت 2:19 عصر

 صدفی به صدف دیگر گفت: " درد عظیمی در درونم دارم. سنگین و گرد است و آزارم

میدهد. صدف دیگر با غرور و نخوت گفت: آسمان و دریا را شکر، که من دردی ندارم.

 من چه از درون و چه از بیرون، سالم سالم ام . در همان لحظه، خرچنگی که از کنارشان 

می گذشت، گفت و گوی آن دو صدف را شنید و به آن صدفی که از درون و بیرون   

سالم بود، گفت: بله، سالم و سر حالی؛ اما حاصل درد رفیق ات، مرواریدی          

         بسیار زیباست .

 

دوست دارم



نویسنده: الهام  یکشنبه 85/2/31  ساعت 3:45 عصر



نویسنده: الهام  جمعه 85/2/29  ساعت 12:34 صبح

 

 

رویای نقره ای ماه

یکی بود یکی نبود،روز رفته بود و جایش ره به شب داده بود.ماه لی لی چشم هایش را به زور باز نگه داشته بود.دست های تپلی وکوچکش را به سوی آسمان در هم گره کرده بود وزیبایی ماه را در آسمان تماشا می کرد.ستاره ها در همه جای آسمان نشسته بودند،ماه لی لی چشم هایش را بست و به یاد دوستش افتادکناز گل!کمی از دست او دلخور بود ،کمی هم دلش تنگ شده بود !ولی از کار خودش پشیمان نبود که نبود!محکم بالشش را بغل گرفت.ماه لی لی در قلب کوچکش آرزویی زرگ داشت.آرزو می کرد زمانی برسد که آنقدر بزرگ شود تا که دستش به ماه برسد.آهی کشید و کم کم به خواب عمیقی رفت....

نور نقره ای بسیار زیبایی باعث شد که ماه لی لی چشم هایش را از هم باز کند:نه!! نزدیک بود شاخ در بیاورد!!!

باور کردنی نبود........

به آرزویش رسیده بود.ماه در کنار او بود.از سر شوق جبغی کشید وبه آغوش ماه پرید.تمام لباسش پر از اکلیل های نقره ای شد.هزار بار ماه را بوسه باران کرد.هزار بار به ماه سلام کرد.ماه هم با اشاره ای به نسیم مهربان از او خواست که موهای پریشان ماه لی لی را نوازشی کند!ماه لی لی آرام چشم هایش را بست وخواست روی شانه های ماه بنشیند.صدایی از دور دست می سنید که می گفت:ماه لی لی....ماه لی لی....با شنیدن صدا ماه لی لی از شانه ماه سر خورد ومثل اینکه ....سرش به جایی خورد!یکهو از چشم هایش را باز کرد.در اتاق خودش بود!همه را خواب دیده .مادر مدام صدایش می کرد.رختخوابش را اکلیل نقراه ای پوشانیده بود!این هدیه ماه به او بود.از ته دل خندید.به خودش قول داد زود به زود با نازگل اشتی کند.حالا دیگر پشیمان بود.باید خوابش را بای دوستش تعریف می کرد.راستی که چه خوب خوابی دیده بود!

کاش دنیای ما هم مثل دنیایی  کودکان

ساده بود!!؟؟

منبع:مجله خانواده سبز



نویسنده: الهام  یکشنبه 85/2/24  ساعت 3:57 عصر

 

تقدیم به حسین



نویسنده: الهام  چهارشنبه 85/1/30  ساعت 2:31 عصر

سلام

خیلی وقته تو ان وبلاگ چیزی ننوشتم

از ای به بعد می خوام این وبلاگم آپ کنم به امید خدا

www.salammmmmmm.blogsky.com

www.tanhabayadeto.blogsky.com

Life Just A Deram



نویسنده: الهام  یکشنبه 85/1/6  ساعت 2:18 صبح

 هدیه زیبا خودت بزن تا ببینی

<font face="webdings"><font size="6"><font color="FF6666">Y<font size="10"><font color="6600FF">Y<font size="14"><font color="FF0099">Y<font size="18"><font color="33CC33">Y<font size="22"><font color="FFFF33">Y<font size="26"><font color="990099">Y<font size="26"><font color="990099">Y<font size="22"><font color="FFFF33">Y<font size="18"><font color="33CC33">Y<font size="14"><font color="FF0099">Y<font size="10"><font color="6600FF">Y<font size="6"><font color="FF6666">Y

 

 

این کدو بزن تو یاهو حالشو ببر



نویسنده: الهام  سه شنبه 84/11/11  ساعت 12:13 عصر

تفاوت میان عشق و دوست داشتن
 

عشق در لحظه پد ید می آید.دوست داشتن در امتداد زمان
این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است
عشق معیارها را در هم میریزد.دوست داشتن بر پایه ی معیارها بنا می شود
عشق ناگهان وناخواسته شعله می کشد.دوست داشتن از شناختن و خواستن سر چشمه می گیرد
عشق قانون نمی شناسد.دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی است
عشق فوران می کند چون آتشفشان وشره می کشد چون آبشاری عظیم.دوست داشتن جاری می شودچون رودخانه ای بر بستری با شیب نرم
عشق ویران کردن خویشتن است.دوست داشتن ساختنی عظیم
عشق دق الباب نمی کند/مودب نیست/حرف شنو نیست/درس خوانده نیست/درویش نیست/حسابگر نیست/مطیع نیست/
عشق دیواررا باور نمی کند/کوه را باور نمی کند/زخم دهان باز کرده را باور نمی کند/مرگ را باور نمی کند/
عشق در وهله پیدایی دوست داشتن را نفی می کند. نادیده می گیرد. پس می زند. له می کند. می گذرد
دوست داشتن نیز نا گزیر در امتداد زمان عشق را دود می کند به آسمان می فرستدوچون خاطره ای حرام فرشته نگهبانی بر آن می گمارد
عشق سحر است.دوست داشتن باطل السحر
عشق و دوست داشتن از پی هم می آیند.اما هرگز در یک خانه منزل نمی کنند
میان عشق و دوست داشتن هیچ نقطه ی مشترکی نیست.از دوست داشتن به عشق می توان رسیدواز عشق به دوست داشتن.اما به هر حال این حرکت از خود به خود نیست.از نوعی به نوعی است.از خمیره ای به خمیره ای ...و فاصله ای ست ابدی میان عشق و دوست داشتن که برای پیمودن این فاصله یا باید پرید یا باید فرو چکید


 



نویسنده: الهام  پنج شنبه 84/10/29  ساعت 8:53 صبح

Image hosting by TinyPic


نویسنده: الهام  چهارشنبه 84/10/28  ساعت 1:4 صبح

دیدی آخرش

 

 

دیدی آخرش منوگذشت ورفت       از زمین قلبمو برنداشت رفت

دیدی آخرش منو دیوونه کرد         واسه رفتن همینو بهونه کرد

دیدی اون وعدههایی که رنگی بود   تمومش فقط واسه قشنگی بود

دیدی اونی که دلمو بهش دادم        رفت وازچشمای نازش افتادم

دیدی خط زد اسممو از دفترش      رفت واسفند نزدم دور سرش

دیدی مهربونیارو زد کنار            رفت وچشماموگذاشت توانتظار

دیدی بی خبرگذاشت ورفت سفر    گفت:بذار بمونه چشم اون به در

دیدی لااقل نزد به پنجره              که بهم خبر بده می خواد بره

دیدی رفت بدون هیچ سروصدا      ولی من سپردمش دست خدا

دیدی بی خداحافظی رونه شد        دل من وقتی شنید دیوونه شد

دیدی قولاشوگذاشت تو چمدون      که دیگه نمونه ازاونا نشون

دیدی آخرش منو نظر زدن           تو سر این دل در به در زدن

دیدی آخرش منو تنها گذاشت         تشنه روتوحسرت دریاگذاشت

یعنی رفته اونجاآشیون کنه            یا می خواسته منوامتحون کنه

دیدی خواستمش ولی منونخواست    اینم از بازیای دنیای ماست

شعر از شاعر روشن دل مریم حیدرزاده عزیز

 

 

 

 

 



<      1   2   3      >


 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت



اوقات شرعی


تعداد کل بازدید
21037
تعداد بازدید امروز
6
تعداد بازدید دیروز
1

درباره خودم
دلبر
الهام
من منم دیگه
لوگوی خودم
دلبر



دوستان
دل خسته(وبلاگ داداشی)
عشق ووفا(وبلاگ خودم در بلوگ اسکای)






آرشیو
خاک خورده ها
زمستان 1385
تابستان 1385


اشتراک