نویسنده: الهام چهارشنبه 84/10/28 ساعت 1:4 صبح
دیدی آخرش منوگذشت ورفت از زمین قلبمو برنداشت رفت
دیدی آخرش منو دیوونه کرد واسه رفتن همینو بهونه کرد
دیدی اون وعدههایی که رنگی بود تمومش فقط واسه قشنگی بود
دیدی اونی که دلمو بهش دادم رفت وازچشمای نازش افتادم
دیدی خط زد اسممو از دفترش رفت واسفند نزدم دور سرش
دیدی مهربونیارو زد کنار رفت وچشماموگذاشت توانتظار
دیدی بی خبرگذاشت ورفت سفر گفت:بذار بمونه چشم اون به در
دیدی لااقل نزد به پنجره که بهم خبر بده می خواد بره
دیدی رفت بدون هیچ سروصدا ولی من سپردمش دست خدا
دیدی بی خداحافظی رونه شد دل من وقتی شنید دیوونه شد
دیدی قولاشوگذاشت تو چمدون که دیگه نمونه ازاونا نشون
دیدی آخرش منو نظر زدن تو سر این دل در به در زدن
دیدی آخرش منو تنها گذاشت تشنه روتوحسرت دریاگذاشت
یعنی رفته اونجاآشیون کنه یا می خواسته منوامتحون کنه
دیدی خواستمش ولی منونخواست اینم از بازیای دنیای ماست
شعر از شاعر روشن دل مریم حیدرزاده عزیز